با خطا خون به دل پاک جنابش کردم

چقدر با طمعِ نفس، عذابش کردم


چشم او شاهد رسوایی من بود ولی

کمتر از دیده ی یک طفل حسابش کردم


سحر و نافله و حال بکایم چه شدند؟!

حال خوش داشتم، از جهل خرابش کردم


نه که دل از منِ رسوا بکند، نه هرگز

او مرا خواند ولی باز جوابش کردم


کاش از دایره ی بندگی اش خط نخورم

سال ها حضرت تَوّاب خطابش کردم


بدم اما به خدا نوکری فاطمه را.

نه به امید ثواب و نه عقابش کردم


نام زیبای علی را ز همان روز ازل

بر روی سینه ی خود کندم و قابش کردم


توبه و چشم ترم را نپذیرفت خدا

تا که با گریه بر ارباب مُجابش کردم


روضه ی نیمه شبم را به عنایاتِ حسین

نذر بانوی وفا، نذر ربابش کردم


حرمله نعره نکش، کودک من خوابیده

با مکافات در این همهمه خوابش کردم


مُردم و زنده شدم تا که پس از رفتن او

مشت من تر شد و در نهر، پر آبش کردم

محمد جواد شیرازی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مینو رایانه دلنوشته های خورشید Theresa پارس راپل | Pars Rappel پندار گذر بسم رب شهدا و صدیقین اپیلاسیون در تبریز - موزدایی آیلار رادیو اینترنتی ابهر