فقط نه این که خمیده چنان هلال شدی
شبیه فاطمه چون سایه و خیال شدی
شبانه روز فقط مرگ را طلب کردی
چه شد که این همه لب تشنه ی وصال شدی؟!
چه حیف! تشنه ی دیدار دخترت ماندی
دچارِ غربت این دوری و ملال شدی
میان ظلمت زندان، به قلبِ بدکاره.
هبوط کردی و خورشیدِ لم یزال شدی
چقدر وقت نمازت تو را کتک زده اند
چقدر مضحکه ی قومِ بدخصال شدی
بگو به ساحتِ پاکِ علی ولی الله
چه گفته مرد یهودی، مریض حال شدی؟!
اگر غلط نکنم ساقتان شده مرضوض
عجیب وقت پریدن شکسته بال شدی
چه گفته اند مقاتل بگو زبانم لال
اگر غلط نکنم زنده زنده چال شدی
برای روضه ی جانسوزِ سیدالشهدا
همیشه منتظرِ لحظه ای مجال شدی
لبت همین که چنان چوب خشک می لرزید
اسیرِ تشنگی شاه بی مثال شدی
برای ذبحِ غریبانه، بین گودالش
شبانه گریه کنش در سیاهچال شدی
تنت اگرچه روی تخته پاره رفت اما
کجا به زیر سم اسب پایمال شدی؟!
محمد جواد شیرازی
درباره این سایت